جدول جو
جدول جو

معنی عان عان - جستجوی لغت در جدول جو

عان عان
حکایت صوت خر، عرعر، نهیق:
بترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر
چو به عان عان رسی فرومانی
ای مه عان عان خر نه عم عم خر (کذا)
سوزنی
لغت نامه دهخدا
عان عان
حکایت آواز خر عرعر
تصویری از عان عان
تصویر عان عان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سان سان
تصویر سان سان
حصه حصه، پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
پاره پاره، قطعه قطعه و جزٔجزء، (ناظم الاطباء)، رجزع به سان شود
لغت نامه دهخدا
نام پادشاه ماساژت هاست پادشاهان این مرز و بوم (صفحات طرف قفقاز) و پادشاه ارامنه از یک نژادند، این پادشاه گریگوار مبلّغ دین مسیح را به دم اسبی بسته و او را در کنار دریای شمال در جلگه ای ... رها کرد تا او هلاک شد، وی سپاه بزرگی فراهم آورد و بطرف رود کور رفت و در صفحات ارمنستان بقتل و غارت پرداخت، خسرو دوم پادشاه ارمنستان همین که از قصد سان سان آگاه شد فرار کرد و از خداوند استغاثه میکرد که آنها را از دست سان سان نجات دهد، در این حال واچه پسر وارتاواز قشون فراوانی تهیه کرد و با ماساژت ها بجنگ پرداخت تا اینکه سپاهیان واچه سر سان سان را بنزد پادشاه ارمنستان آوردند و او چون این سر را دید گریسته گفت: ’ای برادر تو از دودمان اشکانیان بودی’، (از ایران باستان ص 2615، 2616، 2617)
لغت نامه دهخدا
(جِ جِ)
کلمه ای که بدان شتر ماده را زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حکایت آواز زاغ، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا باز ایستند، عیه عیه کذلک، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ژان، دوک منتبلّو و مارشال فرانسه، مولد لکتور به سال 1769 میلادی وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجۀ ژنرالی یافت، درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای ’18 برومر’ با بناپارت همراهی کرد و در منتبلو و مارنگو کسب شهرت کرد و ساراگس را به سال 1809 گرفت و در جنگ اسلینگ جراحت مهلکی برداشت و به سال 1809 درگذشت
لغت نامه دهخدا
نقل صوت خر، عرعر، عان عان
لغت نامه دهخدا
(عَ نُ)
زعرور است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 248). این نامی است که به دیاربکر و اربل و جز آن از مردم مشرق (بین النهرین علیا) به زعرور دهند. (از مفردات ابن البیطار). رجوع به زعرور شود
لغت نامه دهخدا
ریشه کلمه خاقان است و آن مخفف قان قانات است و لقبی است مخصوص شاهان و بزرگان مغول، (النقود العربیه ص 134)
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاق عاق
تصویر عاق عاق
آواز زاغ حکایت آواز زاغ
فرهنگ لغت هوشیار